جوان پرانگیزه ای که تولیدکننده بزرگ ایران شد/ کارا الکترونیک مبنا از اتاق یک خانه کار خود را آغاز کرد
به گزارش عصر تولید ، به طور کلی افزایش تولید، یکی از راه های رشد اقتصادی یک کشور است و تولید کننده نیز همچون افسر یک جنگ، با برنامه ای درست و منطقی می تواند چرخ دنده های صنعت را به حرکت در بیاورد و یک سرزمین را به کمال برساند.
بسیاری از تولیدکنندگان بزرگ حال حاضر کشور روزهای سختی را گذرانده اند و حالا نامی از خود در ایران و حتی منطقه غرب آسیا و جهان ثبت کرده اند. روزهایی پرفرز و نشیب که در نهایت آن ها را به صنعت گرانی بزرگ مبدل ساخته است و توانسته اند شغل آبرومندانه ای را هم برای کارگرانشان به ارمغان بیاورند.
یکی از همین تولید کنندگان بزرگ افشین پاک نهال؛ مدیرعامل شرکت کارا الکترونیک مبنا است که موفقیت حال حاضر خود را مدیون روزهای مشقت بار دوران جوانی خود می داند و حالا به یکی از بزرگ ترین تولید کنندگان بردهای الکترونیکی تبدیل شده است.
افشین پاکنهال در گفت و گوی تفصیلی با نقلنیوز روزهای سختی که پشت سر گذاشته را روایت می کند که بخش اول را در زیر میخوانید؛
از روزهای دوران کودکی خود بگویید که در چه خانواده و چه وضعیتی زندگی می کردید؟
من در تهران و در یک خانواده کارمند به دنیا آمده ام. پدر من کارمند بانک بازرگانی بود که بعدها به بانک تجارت نامش تغییر یافت. من سخت کوشی را ابتدا از پدرم آموختم. از فردی که صبح بیدار می شد و با ماشین کار می کرد و سپس دربانک کار می کرد و بعد از آن بار دیگر چند ساعت با ماشین کار می کرد تا بتواند شکم خانواده خود را سیر کند. دومین درس زندگیم را از مادرم گرفتم که مدیریت پس انداز داشت و با همان درآمد خیلی کم پدر من، توانست برای پدر من خانه و زندگی جمع کند. ما همیشه در خانه غذای گرم و لباس خوب داشتیم و من همه این ها را می دیدم و یاد می گرفتم. دوران دبستان و راهنمایی گذشت و من در دوران راهنمایی بزرگ ترین حامی خود یعنی پدرم را از دست دادم.
در دوران دبیرستان، چه رشته ای خوانید؟
در دوران دبیرستان به رشته برق علاقه مند شدم و من همه دروس را قبول شده بودم ولی دوست داشتم به هنرستان بروم و برق بخوانم. به هنرستان رفتم. در سال دوم هنرستان، طرحی بود تا دانش آموزان آن را بگذرانند(طرح کاد). به ما گفتند در زمینه برق در محله خود در کنار فردی که کاربلد است، کار کنید. به مدرسه رفتم و گفتم که کسی را برای گذراندن طرح پیدا نکردم و شما به من شخصی را معرفی کنید. با یک مینی بوس ۲۰ نفر از ما را به بیسیم سازی صنایع دفاع بردند. آنجا هم ما را قبول نکرد و گفتند که بچه محصل نمی خواهیم. مدرسه به ما گفت در خیابان لنگری به شرکت ساایران مراجعه کنید که آنجا هم ما را از در راه ندادند و مینی بوس هم ما را رها کرد و رفت. ما ماندیم و یک سری بچه پایین شهر. جیب هایمان را گشتیم و یک ۲ هزاری پیدا کردیم. با آن پول از باجه های تلفن زنگ زدیم مدرسه و گفتیم این ها هم ما را قبول نکردند. مدرسه به ما گفت با بیسیم سازی صنایع دفاع هماهنگ کردیم و به آنجا بروید.
در صنایع دفاع چه گذشت و چگونه کار را شروع کردید؟
در صنایع دفاع ما را به خط کردند. یک افسر با یک منشی آمد و بقیه بچه ها را در هر بخش تقسیم بندی کرد و فقط من تنها مانده بودم که من را هم به بخش تولید بردهای الکترونیکی بردند. بعد ها فهمیدم که دانش آموزان دیگر را فرستاده بودند تا برگ های خشک محوطه آنجا را جمع آوری کنند و بقیه را هم برده بودند تا با الکل بردها را بشویند. از بین آن ها فقط من برای یاد گرفتن کاری فرستاده شدم و فهمیدم که خداوند برای من چیزی را در نظر گرفته است. من از اول انسان دقیقی بودم و نظم و انضباط در خونم است و به کاردستی هم علاقه زیادی داشتم و کاردستی هایی که در دوران دبیرستان و راهنمایی درست می کردم، عالی می شد. در هنرستان هم وقتی ترانس جوشکاری درست می کردم، مقام می آورد. اگر در صنعت شما با عشق و ذوق کار را انجام دهید، کار قشنگی از آب در می آید. در صنایع دفاع در قسمت تولید بردهای الکترونیکی همه کار با ماشین انجام می شد و من رفته رفته در آن مهارت پیدا کردم. یکی از دلایل رشد من این بود که کار را عار نمی دانستم. پس از چندماه با مدرک عالی دوره را گذراندم و بعد از ۲ سال دیپلم هنرستان را گرفتم و در سال ۱۳۷۱ به سربازی رفتم. در دو سال سربازی، روی شهر و شهرنشینی را ندیدم و بسیار سخت گذشت تا نیروی تربیت شده خروجی داشته باشد. دو سال خدمت من تمام شد و برگشتم.
بخش دوم گفتگو متعاقبا منتشرمی شود
هیچ دیدگاهی درج نشده - اولین نفر باشید